این مطلب صبَح عید غدیر نوشته شد ولی متاسفانه نتوانستم به موقع روی وبلاگ بگذارم کنم
دو سفر کردیم، در دو هفته اخیر
اصلاً آدم باید اهل هجر باشد، فصل آخر ولایت فقیه آیت الله خامنه ای را خوانده اید؟ ولایت قشری و ولایت هجری. همان بخشی که دکتر عباسی نامش را کرده بود جامعه هجری در مقابل جامعه مدنی و جامعه قشری. بعد هم میگفت من نظریه پردازم و تِز اسلام هجری را داده ام. باید کتاب بخوانی برادر تا مچ برخی باز شود.
اهل زیارت قم رفتن نبودم شاید بخاطر نوستالژی های کج و ماوجی بود که از قم داشتم. هر وقت قرار بود از تهران به اصفهان و شیراز برویم یا برعکس شبها میرفتند ماشین را در پارکینگ حرم پارک میکردند و من در آن ماشین خواب. وقتی از خواب بیدار میشدم در ماشین قفل بود و من خلقم به هم میپیچید تا از زیارت برگردند.
نرفتیم برای زیارت قم تا تابستان امسال که به لطف جیب پسرخاله و به اتفاق بچه های اهل حال مسجدشان زیارتی رفتیم که حسابی به دلمان نشست.
سفر اول عرفه
امسال دیگر نه از عرفه مسجد دانشگاه خبری بود نه از عرفه در صحرای شلمچه. خب ما هم آدمیم دیگر، دلمان میگیرد ازین همه بی توفیقی. خواستیم یک روز پیش از عرفه امسال را به قم برویم و تا قم شلوغ نشده برگردیم؛ که به لطفشان در خود روز عرفه در قم بودیم .
از ارادت خاصی که به آیت الله جوادی آملی داریم به آخرین نماز جمعه این فقیهِ حکیمِ فیلسوفِ مفسّر قرآن رسیدیم و بسی لذت بردیم از نگاه ایشان. بازهم وحدت حوزه دانشگاه در حدیث نفسشان نهفته بود. نه در ظاهر کلامشان.
قرار شد در معانی دعای عرفه مباحثه کنیم - در ذهنم دلنگ دلونگ میکرد؛ که بازهم تاکید اسلام در روز ها و شب های مهم و مقدس بر بحث عقلی بجای عبادت محض. مثل شب قدر و روز عرفه که میگویند بحث عقلی کنید یا همین عید غدیر که میگویند هر چه از علوم اهل بیت بخواهید برآورده میشود-
آنجا که از مباهله سخن گفتند؛ گفتند که بابش هنوز باز است اگر علمتان را از راه دین فروشی بدست نیاورده باشید و اینکه حالا نظریات شیمی و کَف(دست زدن) و سالن های شیک جای خودش علمای علم شیمی ما میتوانند با دانشمندان غرب در فیزیک و شیمی مباهله کنند. گفتند از رابطه امام و ماموم و چه زیبا بیان کردند این رابطه را. گفتند و هر کلامشان نا خود آگاه آتشی بدلم میزد که نکته نکته ای که این پیر میگوید ارزش دارد باید با آب طلا بنویسندش. بارها و بارها وقتی سخنانش را میشنوم آرزو میکنم کاش ذهنم و روحم مثل یک "آی. سی. ریکوردر" لفظ به لفظش را حفظ میکرد. در این سالیان که از عدم حضور مطهری، بهشتی و امام نالان هستیم و بیانات رهبری را من باب جامعه فرهنگ و حوزهُ دانشگاه فراموش شده میبینیم و نگاه عقلانی به اسلام را خاک خورده میپنداریم تنها در کلام یک مرد اینها را دوباره زنده شده میابیم. همان کسی که بخاطر نان به نرخ روز نخوردنش این روزها بظاهر مسلمانانی یا مسلمانان ظاهر نگری به او هم رحم نمیکنند.
جان به اشارات جوادی آملی شستیم، با یاد دوست آملیمان "یاسر" که در قم مدتیست مسکون است و حیف که در یک روز نمیشد او را ملاقات کرد.
ولی عرفه که تمام شد گمانم این بود شاید طُرفه ای نبسته ام. از بس که زیاده خواهم. یک روزی دوستی از عالم روانشناسان میگفت زیاده خواهی های نفسم از کمال طلبی جانم نشئت میگیرد، الهی که این چنین باشد. اگر این زیاده خواهی ها از هوس باشد که نابودم.
گفتم هفته دیگر حتماً یا شایدم وقتی دیگر.
سفر دوم تفسیر قرآن
این پنج شنبه که گذشت از عهد دیرینی که با صادق کرده بودیم تا به جلسه تفسیر قرآن آقای قاسمیان برویم، رفتیم ولی عهد شکستیم و بدون صادق رفتیم.
از بس که تحلیل قرآن های غلط غلوط درین شهر هزار رنگ و هزار فتنه اصفهان شنیدم دلم نور میخواست. مرحم زخمی بود تفسیر نور قرائتی که زبانی ساده و داشت و یا تفسیر المیزان که خیلیش را نفهمیدیم و تفسیر آقای جوادی که گمان میکنم خیلیش را فهمیدم که کاش اینگونه باشد. اما حضور فیزیکی در جلسه تفسیری طعم و معنای دیگری به آن میدهد.
اصلاً استاد داشتن و تلمذ کردن. حسی که بطور معمول تجربه اش نکردم. همیشه خودم بودم و خدای خودم و مطالعات خود. جوانتر که بودم هر وقت نکته کتابی را نمیفهمیدم، بسان ابوعلی سینا نمازی میخواندم مستحبی، تا ذهنم گره اَش بگشاید.
شب اصفهان بارانی بود گفتیم اگر تهران بارانی باشد چه کنیم؟ پس همچون لباس گرمی پوشیدیم که میشد قرار یکشنبه "کوهِ" آقای قاسمیان را نیز پاس کنیم. چتری و تجهیزاتی و یا علی.
تهران که گرم بود و خشک. ولی تفسیر قرآن قاسمیان دلم را کمی سوزاند. که کاش درین چند سال من هم یک استادی این چنین می داشتیم. کسی بتواند آدم از سر صِدق دِل با او بحث کند و از علومش بدون ترس از انحراف عقیدتی بهره ببرد.
مطهری توصیه کرده بود که جوانان حتماً با یک روحانی روشن و آگاه هم ساز شوند و هم خور. پدرمان دوست و هم پیاله و شاگرد سید علی اصغر دستغیب بود. ما هم به دنبال استادی این چنین بودیم و چون ابراهیم ادیان متفاوتی را تجربه کردیم ولی هیچ دینی را کامل تر از قرائت خمینی از اسلام ندیدیم و کسی که بتوانیم با او همساز شویم تا از اینگونه علوم بهره ببریم در اصفهان یافت نکردیم. بقول حافظ که در پی تمسخر مدعیان سست عنصر بود:
آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند آیا شود گوشه چشمی بما کنند
نگاه بروزه علمی و سیاسی به مباحث قرآنی بارزترین وجه صحبت هایشان بود که به ذهنم میرسید. با بیاناتش و اشاراتش به تاریخ اسلام دریچه ای از صحبت های امام و برویم باز میشد. اینگونه نبود که علل الظاهر از امام و نظریات و مقامش سخن بگوید ولی در لفافه آگاهانه یا ناآگاهانه نظریاتش در مقابل نظریات امام قرار بگیرد.
رجوع که کرد به آیه 10 سوره حدید در مورد وضع صدر اسلام، یادم افتاد آنجمله امام در مورد کسانیکه فرزندانشان را از میدان جنگ دور نگه داشته بودند؛ امام میفرمودند گمان نکنیدکه زیرکی کرده اید.
وقتی از کسانی سخن میگفت که زمان پیامبر، ایشان را اذیت میکردند و با حکومت اسلامی زاویه داشتند ولی بعد از سقیفه دیگر با حکومت زاویه نداشتند چون وارد حکومت شده بودند؛ بیاد تاکید امام بر نفوذ مقدس مآب های بیشعور افتادم! راستی کسی از شما خبری ازشان ندارد؟ چرا خبری ازشان نیست؟!
حالا خدا کند از این جلسات معارف جیدی هم نصیبمان بشود و فقط به تکرار مکررات نپردازیم.
بهر حال کلاس تمام شد و صبحانه کله پاچه صرف کردیم که بقول بعضی ها کراهت هم داشت و از آنجا که ما در سفر شتر میشویم و خورد و خوراکمان یک سوم بلکه کمتر میشود این کله پاچه ما را تا فردا صبح ساپورت کرد.
بعد از کلاس سری به زیارت مرقد امام رفتیم و حرکت بسوی اصفهان؛ نه قم. مقصدم قم بود که با سواری رفتم و تا پاسی از شب در حرم بودم. شب پایه منبر آقای قرائتی فیضی بردیم. شاید خیلی از دوستان گمان کنند که صحبت های قرائتی بقدر کافی کارا و مفید نیست ولی دین مرتبه های مختلفی دارد. برخی وقت ها اگر دقت کنی همین روحانیون آرام و ساکت خیلی بیشتر از روحانیون پر سروصدا، انقلابی سخن میگویند. بهر حال قرائتی دانه ای بود که مطهریِ شهید در رادیو تلوزیون کاشت و عجب به بار نشست!
البته هدف دیگری هم در قم داشتم. دادن "سی.دیِ" جلسات تفسیری آقای قاسمی به علی، که از دوستان انقلابی و اهل تحقیق و پژوهش است که اگر مناسب دانستند با بچه های آرمان برای تکثیرش هماهنگ کنند. نشد، زیارت حرم حسابی هواسم را پرت کرد. گفتم بگذارم هفته دیگر به بهانه زیارت می آیم قم، جوری که وقت زیاد باشد تا علی را خوب زیارت کنیم و اگر هوای سیاسی مساعد بود یاسر را هم ببینیم.
تا خدا چه خواهد.
------------------
پی نوشت:
چند روایت از امام صادق میخواندم جمله خیر است ان شاءالله که ایشان میگفتند خیلی به دلم نشست، یادم افتاد محمدصادق همیشه وقتی کاری را چپکی انجامش میدادیم در جنبش بهمان میگفت: خیر است ان شاءالله.
بهر حال خیر است ان شاءالله.
هوای دوستان خیلی به دلمان است، یک سالیست هم را ندیده ایم. اکثر دوستان را بعد حوادث غزه نشد ببینم. مابقی شان را شاید بیشتر هم بشود. سر غزه هم که شرمنده همهء بچه ها شدیم. اینقدر گفتیم ده تا اتوبوس می آیند از اصفهان به تهران!!! نه که نیامدند؛ آمدند، اما، اَمان از کاری که برای غیر خدا باشد. اَمان از کاری که برای نفس باشد. اَمان از وقتی که میخواهی سردار فلان بفهمد بسیج اصفهان ده تا اتوبوس نیرو جور کرده. اینطور وقت ها قرارت را میریزی بهم با دوستانت و پی "سراج" میدوی. و من شرمنده و تنها به فرودگاه میروم و نمیدانم به چه زبانی بگویم ده تا اتوبوس همه شان بُر خوردند. حتی وحید هم نتوانست دنبال من بیاید. میگفت الآن من جانشین حوزه هستم، نمیتوانم پشت محمد را خالی کنم. از آن همه مدعی دروغگو شاید همین وحید الحق نیتش الهی بود.
زین عناصر سست پیمانه دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست